Saturday, March 17, 2007

farhang loghate amianeh

باور كنيد براي خودش دنيايي است. هر طوري خلاصه‌اش كرديم، باز هم زياد آمد. ناچار شديم به قدر جايي كه داريم، بي‌رحمانه بعضي اصطلاحات را قيچي كنيم. در نهايت، ايني شد كه مي‌بينيد.

آويزون: به كسي گفته مي‌شود كه به كسي وابسته است ؛ انگل
اسگل: خل، مشنگ، كسي كه رفتارهايش مسخره است
اوشكول: غربتي، گيج، معادل پپه برو جلو بوق بزن: زياد ادعا نكن، زياد حرف نزن
چلغوز: عقب‌مانده، گيج
چمنتيم: مخفف چاكرتيم، نوكرتيم، مخلصتيم
خيالي نيست: مهم نيست، مسأله‌اي نيست
جيك‌ثانيه: زود، سريع
دودره: كلك زدن، حقه‌بازي، كلاه گذاشتن ، سر كار گذاشتن كسي
ديفار: ديوار
سيريش: سمج
سوتي دادن: ضايع كردن، خراب كردن، انجام دادن كاري بر خلاف قاعده معقول
سيابازي: حقه بازي، شارلاتان بازي
شاسكول: مسخره، خل
شاسي بلند: قد بلند
قات‌ زدن: قاتي كردن، جوش آوردن، آشفته و عصباني شدن
قزميت: آدم عقب افتاده
آخرشه، تهشه، ِاندشه: پايان، نهايت، در كار مورد نظر خبره و تمام بودن
آلبالو: تقريبا معناي خاصي ندارد و براي ضايع كردن طرف مقابل به كار برده مي‌شود
آنتي حال زدن: ضد حال زدن، حال طرف را در شرايط خاص گرفتن
آواكس: خبرچين
آينه بغل اتوبوس: به گوش‌هاي پهن و ايستاده و بزرگ گفته مي‌شود
آي كيو: باهوش، زرنگ يا براي مسخره‌كردن هوش طرف به كار مي‌رود
اتو كشيده: آدم شق و رق
اجمالتيم: كوچك شده شما هستيم
اخرابتيم: خرابتيم
ارجينال: اصيل، منحصر به فرد
اشتب: مخفف اشتباه
افتض: مخفف افتضاح
افقي شدن: مردن
اوت: پرت
با اتيكت: با شخصيت
باتري قلمي: لاغر، مردني
باحال: بامعرفت، بامرام
با دنده سنگين رفتن: عجله نداشتن، آرام و با طمانينه راه رفتن
بچه راكفلر: بچه پولدار
بچه مثبت: آدم سر به راه
بچه پاستوريزه: بسيار تميز و مرتب
بر و بچ: مخفف بر و بچه‌ها
پسي: پسر
دخي: دختر
بيلبورد: نهايت تابلو شدن
پاچه‌خوار: چاپلوس
پارازيت: اختلال، مزاحمت
تگري، شكوفه: حالت تهوع، بالا آوردن
پايه: اهلش هست، همراهي مي‌كند
پيچ پليسي : كشيدن ترمز و دور زدن ماشين
تابلو: انگشت‌نما، مشهور
تريپ: قيافه، سبك، شيوه
تي‌تيش: به كساني گفته مي‌شود كه خيلي وسواس دارند و در هر كاري خيلي حساس هستند
جوات: بي‌كلاس
جير جيرك: پرحرف
چراغ خاموش: مخفيانه
حسش نيست: حوصله‌اش را ندارم
خالي‌بند: دروغگو
خبرگزاري: سخن‌چين
خفن: بي‌نقص، خوب و تحسين‌ برانگيز يا براي هر نوع اغراق به كار مي‌رود
دور سه فرمان: كسي كه خيلي مشكل دارد؛ بسيار قاتي
كره: خيلي باحال
رادار: جاسوس
سه: مايه شرمندگي
شيرين‌عسل: چاپلوس، بادمجان دور قاب‌چين
سيرابي: توهيني قديمي از دوره برادران آب‌منگل
بر و بكس (يا فقط بكس): همان بر و بچ
نمور (نموره): جزئي، كوچك، كمي
نك و نال: ناله و زنجموره
بريدن: كم آوردن، ناتوان شدن
فك زدن: خيلي حرف زدن، ايضا چانه زدن
فنچ، فنچول: دختر كم‌سن و سال
هاگير واگير: گير و دار، شلوغي و پلوغي
قزل قورت: گرسنگي شديد
شله زرد: شل و وارفته
صفا سيتي: كنايه از لذت بردن زياد
قه ثانيه: فورا
كل‌كل كردن: لجبازي كردن
گرخيدن: ترسيدن
گير سه پيچ: سماجت بسيار
كف و خون بالا آورد (قاتي كرد): خيلي تعجب كرد، خيلي هيجان‌زده
آمپر چسبوند: عصباني شد
مگسي شد: عصباني شد
ريليف (ريليفش كن): آماده (آماده‌اش كن)
آنتن: آدم‌فروش، خبرچين
يول: گيج، مراجعه كنيد به شاسكول
شلخك: همين‌جوري، اله بختكي
خَز: آخر جوات، بي‌كلاس بالاي شهري
خز و خيل (خز و پيل): خز و دوستان اجتماع چند خز
زاخار: مزاحم، چيز ضعيف و بي‌كلاس
تريپ مرگ: بسيار بدحال و ايضا بسيار باحال
خط خطي‌ام: اعصابم خرد است
سيستم: هر چيز الكترونيكي كه به هر وسيله‌اي سوار مي‌شود
تابيل: نوعي تابلو، ضايع بودن
زابيل: تابلو بودن ضايع
خالتور: موسيقي جوات
زابلو: تلفيقي از تابيل و زابيل با اشاره به ريشه كلمه
بينيم با: بگير بنشين سر جايت، بي‌خيال بابا، اين‌طورها هم نيست
آژير باش: حواست جمع باشد
كيشميشي: درهم و برهم، قاتي
بزنگ، بتلف: تماس بگير، تلفن كن
تيليف: شماره تلفن، تلفن

خوش باشيد

mach va sili

یک روز احمدی نژاد و آقای کروبی و خانم گوهر الشریعه دستغیب داشتند برای افتتاح یک تونل جدید مترو می رفتند. اتفاقا هدیه تهرانی هم به عنوان نماینده هنرمندان با آنها بود. در همین موقع قطار وارد تونل شد و همه جا تاریک شد.

اول صدای یک ماچ آمد و بعد صدای خوردن یک سیلی محکم. قطار از تونل بیرون آمد و احمدی نژاد صورتش را که به دلیل خوردن سیلی سرخ شده بود، با دستش پنهان کرده بود. همه زیر چشمی به هم نگاه کردند و هیچ کس هیچ حرفی نزد.

گوهر الشریعه دستغیب با خودش فکر می کرد: این احمدی نژاد احمق می خواست هدیه تهرانی را ببوسد، او هم با سیلی زد توی صورتش.

هدیه تهرانی با خودش فکر می کرد: این احمدی نژاد احمق می خواست مرا ببوسد، اما اشتباها گوهرالشریعه دستغیب را بوسید، او هم با سیلی زد توی گوشش.

احمدی نژاد داشت با خودش فکر می کرد: این حاج آقا کروبی هدیه تهرانی را بوسید، او هم فکر کرد من او را بوسیدم، محکم زد توی گوش من.

آقای کروبی هم داشت با خودش فکر می کرد: اگر وارد یک تونل دیگر بشویم، دوباره صدای بوسیدن در می آورم و یک سیلی محکم دیگر می زنم توی گوش احمدی نژاد.


بیچاره !!! دلم براش سوخت !!!

jok akhare sal

سلام به همه دوستان عزيز.
قبل از اينکه به نوشتن مطلب بپردازم, ميخوام پيشاپيش سال نو را به همها تبريک بگم و چونکه از ۲ روزه ديگه به مسافرت ميرم و يک ماهي پيش شما عزيزان نخواهم بود, اين آخرين مطلبي خواهد بود که در سال ۸۵ برايتان مينويسم.
به همين جهت چند تا جک برايتان تهيه کردم که امروز و فردا اينجا برايتان خواهم نوشت.

يه ترکه از آمريکا ميره ايران.... ازش ميپرسن اسمت چيه ؟؟
جواب ميده : POWER GOD NEW YEAR
بهش ميگن فارسي بگو که ما هم بفهميم باباااا
ترکه ميگه: قدرت الله نوروزي



سرخ پوستها موقع حمله به قزوين ميگن: آكومبا، بومبا، ياكومبا!
وقتي كه از حمله بر مي‌گردند ميگن: نكن بابا، نكن بابا



به ترکه می گن آخرین باری که آرزو کردی چی شد ؟ .....
گفت : می خواستی چی بشه ؟ .....
فرداش داداش آرزو اومد و دهنمو سرويس کرد ..!!!



--------------------------------------------------------------------------------
و اما متن سوال های چهارچوابی جديد جهت استخدام در ادارت


اگر آمريکا و اسرائيل نبودند ولی فقيه به چه کسی فحش می داد؟

الف – به خودش
ب – به اطرافيانش
ج – به مردم
د – به برج ايفل و مجسمه آزادی


فقيه کشتيبان سياست خارجی جمهوری اسلامی است ، اين کشتی اکنون چه وضعيتی دارد؟

الف – به گل نشسته است
ب – کشتی سوراخ است
ج – کشتی سکان ندارد و دور خودش می چرخد
د – کشتيبان از علم دريانوردی اطلاع ندارد


مهر ولايت فقيهی در کدام قسمت بدن ولی فقيه پنهان است؟

الف – توی زبانش
ب- توی کله اش
ج – توی قسمت تحتانی
د – توی چفيه اش

ولی فقيه در چه حالی اصلا ديده نشده؟

الف – فکر کردن و انديشيدن
ب – در حال ديد زدن
ج – در حال حرف حسابی زدن
د – در حال کشيدن


از امام راحل بعنوان معمار جمهوری اسلامی نام می برند، رهبر فعلی چه نقشی در جمهوری اسلامی دارد؟

الف – نقشه کش است
ب- سرکارگر است
ج – دلال و بنگاهی است
د – مقاطعه کار و بساز و بفروش است


ولی فقيه در خوردن کداميک از موارد زير کسی را با خود شريک نمی کند؟

الف – مال مردم
ب – درآمد نفت
ج – درآمد ايران خوردو و بنياد مستضعفان
د – هيچکدام


اگر ولی فقيه انيشتين شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟

الف – نسل دانشمند ورخواهد افتاد وعلم و دانش تا قيامت عزادار خواهد بود
ب – ولی فقيه دانشمند خواهد شد اما آدم نخواهد شد
ج – در جايزه نوبل را تخته خواهند کرد
د – دانشمندان کفن پوش به خيابان ها خواهند ريخت و در دانش را گل خواهند گرفت


ولی فقيه کدام قسنت از گوسفد را بيشتر دوست دارد؟

الف – دنبلان
ب – جيگر
ج – سينه و ران
د – يه جای ديگه


طوطی چه خصوصياتی دارد که ولی فقيه ندارد؟

الف – تقليد کردن
ب – هفت رنگ بودن
ج – جيغ زدن
د – در قفس زيستن


عقل چه مفهومی برای ولی فقيه دارد؟

الف – چيز بدرد نخوری است
ب – باعث دردسر است
ج – مثل دوا تلخ است
د- ولی فقيه از همه بيشتردارد(عقل کل است)


اگر ولی فقيه عاقل شود چه اتفاقی در منظومه شمسی رخ خواهد داد؟

الف – شش ميليارد انسان و چندين ميليارد موجود فضايی ديوانه خواهند شد
ب- ولی فقيه را خواهند دزديد
ج – خدا استعفا خواهد داد
د – خورشيد و منظومه شمسی به ايشان تعظيم خواهند کرد




---------------------------------------------------------------------------------

يه زن چاق جلوي ماشين يه جاهله سوار ميشه جاهله مياد دنده عوض کنه نميتونه به زنه ميگه ببخشيد خانوم , اين کونتون رو يه ذره بکشيد اونور !
زنه ميگه بي ادب به اين ميگن باسن !
بعد يه مدت جاهله باز ميخواد دنده عوض کنه هرچي فکر ميکنه يادش نمياد چي بايد بگه . به زنه ميگه ببخشيد خانوم اسم کونتون چي بود ؟!



يه يارو ختنه می کنه .... بهش می گن باید دامن بپوشی .... می گه : نامردا مگه چقدر بریدین؟



تركه از آخونده مي‌پرسه با كفش هم ميشه نماز خوند؟ آخونده ميگه نه برادر، نميشه. تركه ميگه ولي من خوندم، ديدي دروغ گفتي؟



سخنرانی جديد بوش رو شنيديد ؟؟
گفته : "ملتی که در چهارشنبه سوری با ترقه همدیگر را پاره می کند، اگر به انرژی هسته ای دست یابند دنیا را پاره می کنند!"



اينم يه جوک اصفهاني که با لهجه اصفهاني بايد خونده بشه
زن رو به شوهرش ميکنه و ميگه: فکر کنم حامله شدم!!!
مرد: مگه من نگفتم بچه نميخواييم ؟؟
زن : خوب تقصيره خودته اس... سه ساله اس که ميگم يک کاندومي نو بستون !!



اين يکي ديگه گل سرسبد جوکها بود. مگه نه ؟؟
فعلآ اينا را بخونيد تا بقيه اش برسه

hozeh elmiehe australia !!!!!!!!!!

من نمیدانم چه بلایی سرما انسانها آمده که از هر چیزی فقط ظاهر پر زرق و برقش را میبینیم . غافل از آنکه بعضاً باطنی بسیار ارزشمند ، مستور و نهفته ، چشم ِ انتظار ، به توجه ما دوخته است .... باور کنید در ساده ترین وکوچکترین چیزها اسباب و نشانه هایی جهت هدایت ما انسانها نهفته است . مثلاً همین ترانه های لس آنجلسی که تنها هدف اصلش برای ما قر کمر و بزن و بکوبه باطنی بسیار گرانبها و مهم دارد و ما غافل از آنکه هدف اصلی این ترانه ها هدایت ماست تنها با شنیدنشان به فکر جمع کردن شاواش (شادباش) و رقصیدن میافتیم ....
باور نمیکنید ؟!!! خب من تنها قسمتی از این گنجینه معنوی و ارزشمند را برایتان آشکار میسازم و کشف و توجه به مابقی را بعهده خودتان میگذارم ....
((تا باشد که مورد هدایت قرار بگیرید ))
قسمتی از ترانه

خوشگلا باید برقصن ........ امربه معروف
ای قشنگتر از پریا — تنها تو کوچه ن ریا نهی از منکر
مثل یک نورکوچولو اومدی و ستاره شدی … اعجاز
دلم فقط تو رو میخواد ….. تارک الدنیا
برخیز شتربانا بربند کجاوه ….. جهاد
ای خانوم کجا کجا ؟ صیغه فضولی
برای روز میلاد تن خود – من آشفته رو تنها نذاری ..... رستاخیز - شفاعت
دارو ندارمو بگیر مال خودت مال چشات .... صدقه - انفاق
تو از همه سری ...... ذکر
هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته ..... وعدة الجنت
دلم هوس رطب کرده ...... روزه
یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونه ی ما ... جبر و اختیار
تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی حمد القلوب
پری پری الهی وربپری ..... نفرین
یه یار خوشگلی دارم ..... شکر زبانی
اگر اون مهندسه ، منم phd میگیرم ...... علم اکتسابی
و به شوق فردا که تو راخواهم دید ، چشم به راه میمانم ..... انتظار فرج
دیگه دوستم نداری ، دیگه دوستم نداری ..... سعه صدر
ما میرم به بندر سی هوای یاران ...... صله ارحام
افسوس که این مزرعه را آب گرفته ....... عذاب الهی
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته ...... الضا لین
من وضو با نفس خیال تو میگیرم و تو را میخوانم ........ وضو طهارت – نماز
میرم از شهر تو و یه کوله بار خاطره ...... هجرت
بابا تو دیگه کی هستی ... دسته شیطونو بستی ذنوب الشیاطین
آره . خودم فداتم .......... شهادت
یه حلقه طلایی اسمتو روش نوشتم .... میخوام بیام دستت کنم بیای تو سرنوشتم الزوجین
یه امشب شب عشقه .... همین امشبو داریم لیلة القدر
با هم پشت ما کوهه ، نمیترسیم ، نمیافتیم ..... وحدت
خداخدای مستون . خدای می پرستون . به حق هر چی عشقه ما رو بهم برسون .... دعا
بزن باران که دین را دام کردند ......تعریف – بدعت
منو با خودت ببر ...... اهدنا صراط المستقیم
من به رفتن قانعم ..... قناعت در طلب
شب تولد عشق دلم رو هدیه دادم .... زکات
دیوونه – دیوونه – دیوونه شو دیوونه استهزاء
یه ماچ دادو دمش گرم ...... اکرام ایتام
نمره ی بیست کلاسو نمیخوام ...... ایثار
منو تهدید میکنی ، که یه روز از پیشم میری .. کظم غیض - مباهله
بگو منو کم داری بگو ........ ادعونی استجب لکم


التماس دعا

jeegar to bekhoram

به نظر من يکي از قشنگترين جمله و اصطلاح ايراني, جمله جيگرتو بخورم هست.
زمانيکه من تازه وارد آلمان شده بودم به ايرانيهائي که اينجا کار ترجمه ميکردند, ميگفتم اگه راست ميگيد اينو به آلماني ترجمه کنيد

البته جمله هاي ديگه اي هم داريم که فقط به ايراني ميشه گفت. مثل:
نازتو برم ....
دمت گرم ....
ايول بابا....
و .....

البته بعضيها هم که جگر دوست ندارند , به جاي جيگرتو بخورم... ميگن:
جيگرتو برم
اين مثال در تنها جائي که طرفدار نداره, زمانيه که بعنوان يک متلک در خيابان به دختري گفته ميشه

حالا سوال من اينه:
جيگرتو بخورم, يعني چي ؟؟؟.

شما ميتونيد به اين سوال به طور جدي جواب بديد يا بعنوان شوخي.
منم بعدآ نظرمو ميگم.

shohar???????????

اگر دوست داريد وقتى به خانه ميآييد ؛ يكى دور و برتان بچرخد و خودش را برايتان لوس بكند و نشان بدهد كه از ديدن شما واقعا خوشحال است،

* اگر دوست داريد وقتى غذا مى پزيد ؛ يكى باشد كه هر چه جلويش بگذاريد با علاقه بخورد و هيچوقت هم نگويد كه دستپخت مامان جانش بهتر از دستپخت شماست،

* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هميشه ي خدا براي بيرون رفتن از خانه حاضر يراق باشد و هر روز و هر ساعتى كه شما بخواهيد همراه شما به كوچه و خيابان بيايد،

* اگر دوست داريد كسى را داشته باشيد كه بدون داشتن توپ و تفنگ ؛ از شما و خانواده تان در برابر دزدان و راهزنان محافظت بكند،

* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هيچوقت كانال هاي تلويزيون را به ميل خودش عوض نكند و به فوتبال هم علاقه اى نداشته باشد؛ اما همپاي شما تا بوق شب پاي تلويزيون بنشيند و فيلم هاى رمانتيك تماشا كند،

*اگر كسى را مى خواهيد كه وقتى كنار شما خوابيده و خرناس مي كشد ؛ شما بتوانيد از تخت به پايين پرتش كنيد،

* اگر كسى را ميخواهيد كه هيچوقت بهانه هاي الكى نمى تراشد و از شما ايراد هاي بنى اسراييلى نمى گيرد،

*اگر كسى را ميخواهيد كه برايش اهميت ندارد كه شما زشت ايد يا زيبا ؛ چاق ايد يا لاغر ؛ پيريد يا جوان،

اگر كسى را مى خواهيد كه همواره به حرف هاي شما گوش ميدهد و بدون قيد و شرط دوست تان دارد،

* ميدانيد بايد چيكار كنيد ؟؟

** شوهر ؟؟؟
** نه عزيزم ! كجا همچو شوهرى پيدا مى شود ؟؟
توصيه ميكنم كه يك سگ بخريد
گاو ما ما می کرد...گوسفند بع بع می کرد ...سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک كجا كجا گشنمونه به خدا
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.
حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.
او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد .او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد.به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد ........
اين شعر توسط يک بچه آفريقايي نوشته شده و استدلال شگفت انگيزي داره : وقتي به دنيا ميام، سياهم، وقتي بزرگ ميشم، سياهم، وقتي ميرم زير آفتاب، سياهم، وقتي مي ترسم، سياهم، وقتي مريض ميشم، سياهم، وقتي مي ميرم، هنوزم سياهم... و تو، آدم سفيد، وقتي به دنيا مياي، صورتي اي، وقتي بزرگ ميشي، سفيدي، وقتي ميري زير آفتاب، قرمزي، وقتي سردت ميشه، آبي اي، وقتي مي ترسي، زردي، وقتي مريض ميشي، سبزي، و وقتي مي ميري، خاکستري اي... و تو به من ميگي رنگين پوست؟؟؟ نظر دوست عزيز چيه؟
فردي از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خدا پذيرفت .

او را وارد اتاقي نمود که جمعي از مردم در اطراف يک ديگ بزرگ غذا نشسته بودند .

همه گرسنه ، نااميد و در عذاب بودند . هرکدام قاشقي داشت که به ديگ مي رسيد

ولي دسته قاشقها بلندتر از بازوي آنها بود ، بطوريکه نمي توانستند قاشق را به دهانشان برسانند !

عذاب آنها وحشتناک بود . آنگاه خداوند گفت : اکنون بهشت را به تو نشان مي دهم .

او به اتاق ديگري که درست مانند اولي بود وارد شد . ديگ غذا ، جمعي از مردم ، همان قاشقهاي دسته بلند .

ولي در آنجا همه شاد و سير بودند .

آن مرد گفت : نمي فهمم ؟ چرا مردم در اينجا شادند در حاليکه در اتاق ديگر بدبخت هستند ، باآنکه همه چيزشان يکسان است ؟

خداوند تبسمي کرد و گفت : خيلي ساده است ، در اينجا آنها ياد گرفته اند که يکديگر را تغذيه کنند .

هر کس با قاشقش غذا در دهان ديگري مي گذارد ، چون ايمان دارد کسي هست در دهانش غذايي بگذارد .

Tuesday, March 13, 2007

اولین طلاق پس از حادثه 11 سپتامبر مربوط می شه به مردی که محل کارش طبقه 103 برج تجارت جهانی بوده، ولی در روز حادثه به جای اینکه سر کارش باشه، خونه دوست دخترش خواب بوده! تلویزیون رو هم ندیده بوده که بدونه چه خبره! خانمش زنگ می زنه. آقا گوشی رو بر می داره. خانمش می پرسه عزیزم حالت خوبه؟ کجایی؟ آقا جواب می ده: سر کارم هستم تو دفترم
دختر 18 ساله : به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه
دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی ؟؟؟؟؟مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او بايد شوخ طبع، ورزشكار، شيك پوش، رمانتيك و شـنونده خوبي باشد. بله خصوصيات و صفات آن مرد بسيار طولاني است. دخـتر مـردي را ميخواهد كه او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدايا و دادن وعده عشق ابدي و جاويدان تـبديل به الهه گرداند.
دختر 32 ساله : کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه
دختر 42 ساله : تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید )یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه دختر 52 ساله : او فقط مي خواهد... هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته
دختر
72 ساله : تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مردمورد علاقش هنوز نفس بکشه
تعدادي مرد در رخت كن يك باشگاه گلف هستند موبايل يكي از آنها زنگ مي زند مردي گوشي را بر ميدارد و روي اسپيكر مي گذارد و شروع به صحبت مي كندهمه ساكت ميشوند و به گفتگوي او با طرف مقابل گوش مي دهند
مرد: بله بفرماييد
زن: سلام عزيزم منم باشگاه هستي
؟مرد:سلام بله باشگاه هستم
زن: من الان توي فروشگاهم يك كت چرمي خيلي شيك ديدم فقط هزار دلاره ميشه بخرم؟
مرد: آره اگه خيلي خوشت اومده بخر
زن:مي دوني از كنار نمايشگاه ماشين هم كه رد ميشدم ديدم اون مرسدس بنزي كه خيلي دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خيلي دلم ميخواد يكي از اون ها رو داشته باشم
مرد:چنده؟
زن:شصت هزار دلار
مرد:باشه اما با اين قيمتي كه داره بايد مطمئن بشي كه همه چيزش رو به راهه
زن: آخ مرسي يه چيز ديگه هم مونده اون خونه اي كه پارسال ازش خوشم ميومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره
مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه ميتوني بخرش
زن: باشه بعدا ميبينمت خيلي دوست دارم.
مرد:خداحافظ
مرد گوشي را قطع ميكند مرد هاي ديگر با تعجب مات و مبهوت به او خيره ميشوندبعد مرد مي پرسد: اين گوشي مال كيه؟؟؟

Tuesday, March 06, 2007

dastanehaye vaآدم و حوا
اول خلقت بود. حوا توی بهشت یه گوشه تنها نشسته بود. آدم رفته بود خرما بچینه. حوا داشت با خودش فکر می کرد که چقدر مزه خرما دلشو زده. دیگه میلی به خوردن انار و امبه و موز و .... نداشت. چون همه براش تکراری شده بود.راستش رو بخوای حوصله آدم رو هم دیگه نداشت. چون حرفاشون برای هم تکراری شده بود.آخه میدونید اون بهشتی که آدم و حوا توش زندگی می کردند. از بهشتی که به ما قول داده اند خسته کننده تر بود. چون توی بهشت ما , زن و مرد هست با کلی حوری و غلمان. اما بهشتی که اول خلقت آدم و حوا توش بودند. فقط خودشون دوتا اونجا بودند. حوا از این بهشته کلافه شده بود.چون نه بچه ای داشت که نصف روز سرشو با اون گرم کنه و گاهی کهنه های اونو بشوره. نه همسایه ای که بره پیشش بشینه غیبت مادرشوهرشو بکنه. نه اختراعی شده بود که خبرشو توی روزنامه بخونه. نه یک هم بهشتی دیگه داشت که از سرگذشتش بپرسه. نه رادیو بود.خلاصه حوا کلافه شده بود. صبح تا شب باید توی این بهشت اینور و اونور سرک می کشید. غذا هم آماده بود لازم نبود نصف از وقتشو توی آشپزخونه بگذرونه. باید یه جوری به این زندگی یکنواخت خاتمه میداد. آدم عین خیالش نبود. یک لحظه با خودش گفت حاصل این همه تلف کردن وقت چیه. تازه قرار نبود توی بهشت مرگی وجود داشته باشه که بالاخره یک روز از این زندگی خسته کننده راحت بشه. حداقل اگه با آدم هم دعواش میشد روز بعد از دعوا احساس میکرد یه تنوعی توی زندگیش پیش اومده. بدبختی اینجا بود که موضوعی هم نداشتند که با هم دعواشون بشه. چون توی بهشت به جز خودشون کسی نبود که بخوان با اون چشم هم چشمی کنند. یا مثلا آدم نمی تونست به حوا بگه چرا موقعیکه داشتی خرید میکردی روسریت کنار رفته بود و موهاتو مرد سبزی فروشه دید.حوا داشت با خودش فکر می کرد همینکه آدم اومد بهش میگم بریم پیش خدا بگیم یه تجدید نظر بکنه .آخه خدا وقتی حوصله اش از تنهایی به سر اومده بود نشست و گل بازی کرد و ما رو ساخت. ما باید چکار کنیم. تازه اون از خودش اختیار داشت. ما که نداریم هر کاری خدا گفت بکن باید بکنبم . و هر کاری گفت نکن نباید بکنیم. اون گفته از این درخت سیب نخور اما من نمی دونم چرا نباید بخورم. اگه سیب بده چرا اینجاست. اگه خوبه چرا نباید استفاده بشه. اگه برای آزمایش منه مگه خودش از نتیجه آزمایش خودش خبر نداره. ناسلامتی اون خداست و از همه چیز خبر داره. در ثانی این تنها چیزی هست که مزشو نچشیدم حد اقل خوردن این میوه که تا حالا نخوردم یه کمی به زندگیم تنوع میده.توی همین فکرها بود که شیطون از راه رسید.تا شیطون دهنشو باز کرد که بگه با زندگی توی بهشت چطوری.حوا از خستگی ملال آور بهشت برای شیطون حرف زد. شیطون هم که وقت رو مناسب دید گفت اگه از این میوه بخوری دانا میشی. خدا هم هیچ دلیلی نداشته که به تو گفته از این میوه نخوری . فقط حسودیش میشده تو هم مثل خودش بشی. حوا به شیطون گفت آره با تو موافقم. وگرنه چه دلیلی داره که درختی وجود داشته باشه اما خدا که میگن همه چیزش از روی حکمت هست بی دلیل اونو خلق کرده باشه. چرا من باید مثل یک بره معصوم فقط هر چی خدا گفت گوش کنم پس کی خودم باشم. کی از اراده ام استفاده کنم.از اونجا که حوا یک پیش زمینه از یکنواختی بهشت داشت حرفای شیطون زود کار خودشو کرد. میدونی از اینجا معلوم شد که یکنواختی بهشت بیشتر روی حوا اثر گذاشته بود تا آدم.تازه شیطون از حوا خداحافظی کرده بود که آدم با یک مشت خرما از دور پیداش شد. همینکه آدم به نزدیکیهای حوا رسید حوا به استقبالش رفت و با یک عشوه گری گفت : عزیزم بهتر نیست خوردن خرما رو کنار بزاریم. بیا بریم از این درخت سیب بچشیم ببینیم چه مزه ای داره . من دیگه از خوردن این همه میوه تکراری خسته شدم.آدم گفت : چی داری میگی . وای تو میخوای خلاف دستور خدا عمل کنی. زود باش بگو استغفرالله. اما حوا گفت مگه من عروسک کوکی هستم که فقط هر چی خدا گفت انجام بدم. پس فایده این مغزی که توی سر من هست چیه. این مغز منه که به من میگه من هستم .اما اگه ازش استفاده نکنم یعنی همش خداست و من هیچی نیستم. اما آدم زیر بار برو نبود.از حوا اصرار و از آدم انکار. چون غم توی بهشت معنی نداشت. تا حالا حوا گریه نکرده بود . اصلا بلد نبود گریه کنه تا اینجوری دل آدم رو نرم کنه. ناچار بهش گفت: اگه نیای از سیب بخوری امشب من میرم یه جایی می خوابم که دستت بهم نرسه. آدم تا حالا فکر اینجاشو نکرده بود. توی بهشت زن دیگه ای نبود که بهش بگه به جهنم. میرم با یکی دیگه. مجبور شد به خاطر این حرف هم که شده حرف خدا رو زمین بزاره و دو دستی بچسبه به حرف حوا خانم.آدم رفت بالای درخت سیب و دو تا سیب کند یکیشو خودش خورد یکیشو هم داد به حوا. همینکه سیب از گلوشون پایین رفت. دیدند که ای وای لخت هستند. اما من نفهمیدم چرا از لخت بودن ناراحت شدند و خودشون رو با برگ پوشوندند.آخه اونجا که به جز خودشون دو تا کس دیگه ای نبود. بگذریم از همین لحظه که بنای نافرمانی رو میزارن شعورشون بالا میره. همینکه داشتند دنبال یه برگ می گشتند که خودشون رو بپوشونن یه دفه صدای خدا بلند میشه. آخ آخ چقدر خدا حسودیش شده بود که آدم و حوا به راز دانایی دست پیدا کرده بودند .خدا با غضب از اونها خواست که از بهشت خارج بشن. خلاصه هر چی آدم به خدا التماس کرد که ببخشتش توی گوش خدا نرفت. اما حوا قند تو دلش آب شده بود. میگفت ای کاش خدا دلش به رحم نیاد تا ببینیم خارج از این جا چه شکلیه.هنوز آدم در حال التماس بود که اصلا نفهمیدند رو بال کدوم فرشته به زمین رسیدند.از اینجا بود که نق نق های آدم شروع شد. هی میگفت زن هر چی میکشم از دست تو می کشم. حوا بهش گفت حالا هر چقدر نق بزنی چیزی عوض نمیشه . پاشو برو یه چیزی پیدا کن بخوریم. دیگه اینجا مثل بهشت نبود که همه چیز دم دستشون باشه . باید تلاش می کردند. خلاصه روزای اول خیلی به سختی گذشت.اما همینکه چند روز گذشت. آدم به حوا گفت. راستی چه کیفی داره که انسان از زحمت خودش استفاده کنه. واقعا توی بهشت خسته شده بودم . از بیکاری و پر خوری حوصلم سر رفته بود. چون اینجا خستگی تلاش روزانه را استراحت را برام دلچسب می کنه.اینجا میتونم مثل خدا آفرینش کنم . اما توی بهشت فقط باید می خوردم. روی زمین که هستم مثل خدا هستم توی بهشت هیچی نبودم. حوا به آدم گفت فکرش را بکن اگه توی بهشت مونده بودیم ، همیشه تو آدم بودی و من حوا. هیچ تغییری در انتظارمان نبود. هیچ حرکتی برای بهبودی نبود. مثل اینکه زمان ایستاده. آدم دیروز با آدم هزار سال بعد هیچ تفاوتی نداشت.اما در اینجا می توانیم رازهای هستی را بگشاییم.امروز ما می تواند با دیروز ما متفاوت باشد. در اینجا می توانیم بگوییم که هستیم. آدم پیشانی حوا را بوسید و از او سپاسگزاری کرد که او را از آن زندگی خسته کننده بهشتی نجات داده. شاد باشید و پیروزhid
همه از عشق ما بین انسانها مینویسند.
از وفاداری یا بی وفائی زن یا مرد.دختر یا پسر.
اما من از عشق موجودی دیگر مینویسم.بنام نهنگکه وقتی یکی از آنها به هر دلیلی بمیرد,دیگری خودکشی میکند
و آنهم بخاطر وفا به پیوند عاشقانشان چه درس زیبائی از آموزش عشق و وفا به آن.
آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي ، سوالي مطرح كرد: استاد،شما كه از جهان سوم مي آييد،جهان سوم كجاست ؟؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود. من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا مي كنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جايي است كه هر كس بخواهد مملكتش را آباد كند،خانه اش خراب مي شود و هر كس كه بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد.
پروفسور محمود حسابي